ادبیات و فرهنگ
به دکترحسینقلی انگالی
رودمثل ماربی آزارآرامی
نرم نرمک، شادمان می رفت درگزدان
ما
کودکان آفتاب وآب
درکنارساحل نمناک
شانه زیرآبشارآفتاب داغ دشتستان
نه به سراندیشه ی سقفی
نه به دل پروای ویرانی
درهیاهویی نشاط انگیز
قطره قطره ماسه-آب ازدستمان می ریخت
مثل بنـّایی که بادستان سیمانی
گاه مثل زورقی تاکودکی ازآب می آمد
مثل گل دربین ما می رست،
موج بااوخانه های ماسه رامی شست
بازمالبخندبرلب
دل میان سینه هابی تاب
دست هامان آشناباماسه وباآب .
سال هابگذشت
امـّا
تلخ وپنهانی .
موج برد آن خانه هارا
آن نشاط روزهای کودکی گم شد
قلب های مهربان وپاک
جلوه گاه کینه توزی های مردم شد
مرگ مثل مارمرموزی
درمیان خانه های تنگ
چنبری برزندگانی بست
آفتاب کودکی پژمرد
پرزدازرخسارهامان رنگ شادابی
ریخته برسقف وبردیوار
رقص تارعنکبوت وفضله های مارمولک ها
درکنار رودمهتابی
رودامـّاهمچنان خاموش می راند
ماجداازشادمانی ها
آب ، مارابازبالبخندمی خواند
مابه دورازمهربانی ها
برازجان- اردیبهشت 1383